نمی دانم وداع آخرت بود
که آن در دانه گریان در برت بود
همی بوسید چشمان و گلویت
همی بوئید زلف غرق خونت
بگفتا ای پدر جانم فدایت
نبینم خون بر این رخسار ماهت
پدر بعد از تو روزم تار گردد
پدر فرش زمینم خار گردد
پدر رفتی به میدان زود برگرد
دل خونم شده پر غصه و درد
پدرجان ای به قربان نگاهت
چرا گریان شده چشمان ماهت
مگر قصد سفر داری بابا
که اینگونه وداع کردی با ما
گلت که طاقت دوری ندارد
گلت که رسم مهجوری نداند
پدر هر جا که رفتم همرهم باش
شفیق و مونس هر منزلم باش
چه در کاخ و چه در ویرانه شام
مرا مگذار تنها ای پدر جان
مرا راحت کن از این رنج و سختی
مرا با خود ببر هر جا که رفتی
نظرات شما عزیزان: